سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پایمرد ، خواهنده را همچون پر است . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :203
بازدید دیروز :269
کل بازدید :832206
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/13
9:45 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

حس هایی هستند که نام ندارند ..

نگران نیستی اما آرام هم نیستی


غریب نیستی اما  اهل اینجا هم نیستی

نه دلت میخواهد بمانی نه آرزوی رفتن داری


دلت میخواهد جایی که هستی نباشی

اما جای دیگری هم نمیخواهی باشی


نه خوشحالی .. نه غمگین ..  نه شادی  نه محزون ...


همین قدر سردرگم ... همین قدر نمیدونم چی چی ....


..........................................................................


  
  

آن موقع طناب های زیادی در دستم بود..

هم زمان داشتم با چند اژدها طناب کشی  ومبارزه میکردم...

جنگیدن بیهوده  ؛ مقاومت باطل ؛  تلاش هرز  همین است

پافشاری بر اتفاقی که نمی افتد و نباید بیفتد ..

اصرار بر امر غیر ممکن...

وقتی میتوانی طناب را زمین بگذاری ..

زور تو همیشه کفایت نمیکند ..

رهاکردن ضعف نیست پذیرش این نکته است که تو جنگجوی هر مبارزه ای نیستی

و نجات یافتن گاهی در نجنگیدن است ...

فقط نجنگیدن ...

طنابت را زمین بگذار نفسی تازه کن ..

 و سکوت را بیاموز و فقط نظاره گر باش ..

همین ...

..................................................................................

غ .ن : خیلی وقته اینجا نمیام خ خ خ خ خسته ام.. حتی نای اینجا اومدن ندارم .. ولی وقتی میام میبینم ماههاست هیچ مطلبی نزاشتم ولی بازم بازدید دارم شرمنده میشم ... ممنون از نگاه پر مهرتون ..


 


  
  

در زمستان، خشک

در پاییز زرد

و در بهار سبز می شوند؟

تو باور نکن عشق من!

دوست داشتن اگر

به جان درخت ها هم بیفتد

چهار فصلشان شکوفه باران است...

 

| فرشته رضایی |

 


  
  

دوست داشتن اصیل چیزی جز مهرورزیدن نیست.

مهرورزیدن نام دیگر عشق است.

مهرورزیدن در هر شرایطی نام دیگر عشقِ سالم است.

مهر ورزیدن به معنای این نیست که هیچ‌گاه خشمگین نشویم، مرز نکشیم و انتظاراتمان را بیان نکنیم، بلکه به این معناست که با نگاهی مهربان دنیای درونی آدم مقابل را درک کنیم و با آغوشی که بی‌دریغ بر رویش گشوده‌ایم، حرف‌هایمان را بزنیم.

و این نوع مهرورزیدن و درک کردن یعنی طنابی محکم و قوی در شرایط بحرانی...طنابی از محبت که می‌تواند شالوده‌ی روان ما را در سختی‌ها نگه دارد.

شناسایی آدم‌های واقعا مهربان و همدل کار سختی نیست.

تشخیص اینکه آیا خودمان با خودمان مهربان هستیم هم کار سختی نیست.

کافی‌ست گاهی خلاف انتظار کاری انجام دهیم یا اوضاع انطور که میخواستیم پیش نرود، آنگاه میتوانیم متوجه شویم آیا به راستی ما برای خودمان آدم مهربانی هستیم؟ آیا پارتنرمان با ما مهربان هست؟

مهرِ واقعی، در سختی‌ها و در غیر منتظره‌ها خودش را نشان میدهد.

اگر با آدمِ نامهربانی گیر کرده‌اید، لحظه‌ای به رابطه‌ی خودتان با خودتان نگاه کنید. آیا شما در پستی بلندی‌های زندگی‌تان با خودتان مهربان هستید؟

تقریبا محال است ما با خودمان مهربان باشیم و خودمان را لایق آدمی نامهربان، سرد و تنبیه‌کننده بدانیم...

 

 | پونه مقیمی |


 


  
  

بغلم می‌کنی؟ بغلم می‌کنی وقتی اضطراب، محاصره‌ام کرده و دارم رنج می‌کشم؟ وقتی از درون متلاشی‌ام و از بیرون آرام؟ بغلم می‌کنی که دردهام بریزد و پاییز غمگینم بهار شود؟ دستانم را می‌گیری تا

هزاران گنجشک غمگین، درون سینه‌ی من آرام بگیرد؟ نگرانم می‌شوی؟ غصه‌ام را می‌خوری وقتی که زل می‌زنم به نقطه‌ای و آرام و بی‌صدا غصه می‌خورم؟

نهایت تلاشت را می‌کنی؟ برای اینکه حال من خوب‌تر شود؟!

همیشه برای آدم‌های غمگین چای ریخته‌ام و این نهایت تلاش من برای آرام کردن‌شان بوده. نهایت تلاشم برای اینکه زمستان کسی را بهار کنم.

گاهی حجم دردها بیش از ظرف تحمل آدم‌هاست و آدم‌ها حق دارند غمگین باشند.

دردهایی هست که نمی‌توان از آن‌ها حرف زد، و رنج‌هایی هست که نمی‌توان آن‌ها را شرح داد. چیزی نپرس، فقط سستیِ شانه‌های سنگینم را ببین، سرت را به نشانه‌ی همدردی تکان بده و در آغوشم

بگیر. که همین شانه‌های امن تو برای من کافی‌ست.

هوا سرد است ....

برایم چای می‌ریزی؟

 

| نرگس صرافیان طوفان |